این گفتار پیشتر در ویژهنامه دهمین سالگرد رحلت علامه طباطبایی ـ سال 1370 ـ از طرف روزنامه جمهوری اسلامی منتشر شده است.
ارتحال عالم ربانی و بزرگ حکیم متاله را به پیشگاه بقیةالّله (ارواح من سواه فداه) و به جهان حکمت و عرفان تعزیت و تسلیت عرض میکنم. ارتحال حکیم صمدانی، حضرت استاد آیتالّله علامه سید محمد حسین طباطبائی (رضوانالّله علیه) سانحهای سنگین و اندوهبار است، هضم این رویداد سنگین دشوار میباشد، چارهای جز استمداد از لطف بیکران خدا، بمنظور تسلی این سانحه سنگین نیست، و راهی جز پیروی از رهنمودهای قرآن نخواهد بود که: «انالّله و اناالیه راجعون».
استاد علامه طباطبائی، گرچه به «جنّةاللقاء» و اصل شد، گرچه از جهان حرکت، هجرت کرد و به حضرت دوست پیوست، اگر چه مشتاقان علم و عرفان از فیض حضورشان، ظاهرا محروم ماندند ولی قلمرو نفوذ این حکیم الهی، آنقدر گسترده بود و هست که نمیتوان او را مرده خطاب کرد و مرده نامید.
زیرا روح جاوید این حکیم متاله، به وحی الهی وابسته بود، به قرآن خدای متعال پیوسته بود، و قلبی که به وحی خدا مرتبط باشد و به قرآن الهی پیوسته باشد، هرگز نمیمیرد، زیرا قرآن کلامی است که مرگ در حریم این کلام راه ندارد.
اگر بخواهیم سیره علمی استاد علامهطباطبایی را تشریح کنیم، باید مقداری از دریای بیکران قرآن کریم سخن بگوییم زیرا علامه شاگرد مکتب قرآن بود، آیات الهی در جان اورسوخ کرد و او به نوبه خود و در عصر خود، در بین پیروان امامان معصوم(علیهمالسلام) جزو «راسخین فیالعلم» بود. بنابراین این سیره آموزنده علامه طباطبایی را معارف قرآن تأمین میکند، او به نوبه خود «کان خلقهالقرآن» بود.
قرآن کریم، حکمت را که همان معرفت اصول دین و آشنائی با دقایق دین است، «خیر کثیر» مینامد و هر انسان کاملی که مشمول فضل الهی باشد از آن خیر کثیر بهره میبرد «یوتی الحکمة من یشاء، و من یوت الحکمه فقد اوتی خیرا کثیرا» و اگر انسانی از حکمت و خیر کثیر برخوردار باشد، این انسان قلمرو هستیاش وسیع خواهد بود، چون خیر کثیر از بین نمیرود و هرگز محو نخواهد شد.
مهمترین خیر کثیر آشنایی با معارف قرآن کریم است، و استاد علامه طباطبائی در اثر وارستگی درونی و هشیاری و هوشمندی عقل نظری، این شایستگی را از ناحیه «الله» دریافت کرد که با «کلام الله» مأنوس شود و آنچنان با کلام خدا مأنوس شد که رمز آیات را از خود آیات به دست آورد، آنچنان با وحی الهی وابسته و پیوسته شد که سخنان خدا را با کمک یکدیگر حل میکرد. قرآن را با زبان قرآن میفهیمد و قرآن را با زبان قرآن تفسیر میکرد، و با زبان قرآن تألیف میکرد.
حیات علامه طباطبائی، حیات قرآنی بود، او با قرآن زندگی میکرد، او با قرآن رفتار داشت، او با قرآن گفتار و کردار داشت. سیره او سیره قرآن بود، و چون قرآن منبع وحی است، و چون قرآن مبداء علوم است، و چون قرآن تبیان همه معارف است، علامه طباطبایی در پرتو این پیوند ناگسستنی با قرآن توانست علوم اسلامی را در عصر حاضر احیاء کند، توانست به نوبه خود دایرةالمعارفی برای علوم اسلامی بنگارد.
چون قرآن طبق بیان خدا «نزلنا علیک الکتاب تبیانا لکل شی» یعنی بیانگر همه معارف است، و علامه طباطبایی توانست با زبان قرآن آشنا شود و معارف اسلامی را از زبان قرآن بشنود و از زبان قرآن برای دیگران نقل کند و ترجمان خوبی باشد که بین امت و بین قرآن، معارف را منتقل کند.
آمیختگی جان حکیم متاله علامه طباطبایی با قرآن باعث شد که به پیوندهای مخصوصی که در بین سورههای قرآن و آیات قرآن قرار داده شده، پی ببرد، و اینست ابتکارعلامه طباطبایی در تفسیر قیم المیزان.
خدا قرآن را بیانگر همه معارف و امور سودمند بشری میداند، قهرا خود قرآن «بین» خواهد بود، اگر آیهای مبهم یا پیچیده به نظر میرسد در پرتو وضوح آیات دیگر روشن و باز خواهد شد، این همانست که آیات و سور قرآن ترجمان و مفسر یکدیگرند «ان القرآن یفسر بعضه بعضا» و همان است که در بیان قرآن ناطق علی(ع) آمده است که قرآن بعضی ناطق به بعض دیگر است.
اگر علامه طباطبایی در تفسیر المیزان از عهده تفسیر قرآن بهنوبهخود به خوبی برآمده است، برای آنست که با زبان قرآن، قرآن را تفسیر کرد و با رمز قرآن، سور و آیات قرآن را تبیین کرد، با رازهای مخصوص قرآن، اسرار قرآن را فهمید و فاش کرد و چون قرآن کریم، فهمیدن معارف و دقایق قرآن را مخصوص ائمه و اهل بیت عصمت و طهارت میداند، و این معنا را از زبان قرآن به خوبی میتوان فهمید، استاد علامه طباطبایی(رضوانالله علیه) از این دو ابتکار بهرهگیری کرد. یعنی با یک ابتکار فهمید که زبان قرآن را جز اهل بیت عصمت و طهارت، دیگران به خوبی درک نمیکنند، عمق قرآن را، حقیقت قرآن را، باطن قرآن را جز عترت دیگران بخوبی نمیفهمند، چون این معنا را از زبان قرآن فهمید، به سراغ سخنان حکمیانه اهل بیت رفت، کلمات معصومین را بررسی کرد، فحص و جستجو کرد، درباره آنها دقتهای فراوان کرد، و هر سخنی که از هر معصومی در پیرامون هر آیه یا در حریم هر سورهای وارد شده، مورد دقت و بررسی قرار داد تا با کمک سخنان معصومین(ع) رمزها و رازهای قرآن مجید شکفته و شکوفا شود.
اما اینکه چگونه از زبان قرآن به دست آورد که حقایق قرآن را جز معصومین، نمیدانند، چون خدا فرمود: «انه لقرآن کریم فی کتاب مکنون لایمسه الا المطهرون» یعنی قرآن کتابی است که در کتاب دیگر است، کتابی است که در مخزن دیگر است، و هیچ کس برخوردی با این کتاب ندارد و با آن تماس ندارد مگر آنکه «مطهر» باشد، یعنی همانطور که برخورد با ظاهر آیات مستلزم طهارت ظاهرست، و تا انسان طاهر نباشد نمیتواند با ظاهر آیات قرآن تماس برقرار کند، حتی بدون طهارت نمیتواند آیه قرآنی را به عنوان تبرک ببوسد، همچنین اگر خواست با محتوای قرآن، با حقایق قرآن، با دقایق و لطایف و اشارات قرآن در تماس باشد، باید دارای جانی پاک و روحی طیب و قلبی پاکیزه باشد: «لایمسه الا المطهرون».
و به استناد آیه سوره احزاب «انما یرید اللّه لیذهب عنکم الرجس اهل البیت و یطهرکم تطهیرا» که خدای متعال اراده کرد که عترت و اهلبیت و رسولاکرم را از هر پلیدی و آلودگی معنوی طاهر و مطهر بدارد ـ پس از زبان قرآن استفاده میشود که فهمیدن اسرار قرآن به برکت عصمت و طهارت ائمه معصومین است.
لذا علامه طباطبایی، روش تفسیری خود را بر این پایه قرار دادند که قرآن را با قرآن تفسیر، و سخنان معصومین را رابط بین آیات قرآن میدادند. چون سیره معصومین این بود که برای فهمیدن آیهای از آیات قرآن، از آیات دیگر کمک میگرفتند، بنابراین تفسیر قیمالمیزان دائرةالمعارف اسلامی است، زیرا ثقلین (قرآن و عترت) را به خوبی مورد بررسی و مطالعه قرار داده است و با کمک بیانات معصومین، آیات را به هم مرتبط کرده است. و آیات به هم مرتبط شده را به عنوان تفسیر در اختیار امت اسلامی قرار داد و کوشید قرآن را عرضه کند، کتابی که در اثر بدآموزیهای پیشینیان و در اثر استعمار فرهنگی گذشتگان مهجور بود، و آهنگ رسول اکرم کاملاً به گوش میرسد که «یا رب ان قومی اتخذوا هذا القرآن مهجورا»، دورانی تیره و تاریک بر حوزههای علمیه گذشت که قرآن مهجور بود، تدریس قرآن، نوشتن و تألیف پیرامون قرآن و علوم قرآن.
علامه طباطبائی در عصر خود کوشید قرآن را از مهجور بودن و غریب بودن و متروک بودن، درآورد تا به عنوان یک کتاب رسمی و درسی و اصلی مطرح شود، لذا درباره قرآن شروع به درس کرد، درباره قرآن کتاب نوشت بنام «قرآن در اسلام» و قرآن را معرفی کرد تا مهجور بودن او را، از او بگیرد. او در پرتو قرآن، علوم اسلامی را احیاء کرد، و با قرآن و عترت، امت اسلامی را احیاء کرد، مردم را زنده کرد تا از معارف قرآن از معارف اهل بیت بهره بگیرند.
استاد طرز فکرش، فکر فلسفی بود، یعنی چیزی را نمیگفت مگر با برهان و چیزی که مبرهن نبود، نمیپذیرفت، و این همان ادب قرآنی است که قرآن بشر را طوری تربیت میکند که در نفی و اثبات با برهان همراه باشد، اگر خواست چیزی را بپذیرد با برهان باشد و اگر خواست چیزی را نفی کند، با برهان باشد، قرآن هرگز اجازه نمیدهد که انسان سخن غیرمبرهنی را بپذیرد یا مطلب غیرمبرهنی را رد کند، لذا امام سجاد(ع) میگوید خدا بندگانش را به دو آیه تخصیص داد یا به دو جدال محصور کرد که اگر خواستید چیزی را نفی کنید باید مستدل و مبرهن باشد و اگر خواستید چیزی را بگوئید باید مستدل و مبرهن باشد.
و چون علامه طباطبائی پیوند با قرآن داشت، سیره علمی او سیره فلسفی بود، تفکر او تفکر برهانی بود، لذا مسائل جهانبینی را با برهان عمیق طرح میکرد، و نه تنها در فلسفه آگاهی داشت و مدرس ماهری بود، بلکه فیلسوف و حکیم و صاحبنظر بود، هم در فلسفه اشراق تبحر داشت و هم در فلسفه مشاء مهارت داشت و هم در فلسفه حکمت متعالیه، که فلسفه صدرالمتألهین است که برهان را با قرآن آمیخته کرد و عرفان را در کنار برهان پیوند داد. علامهطباطبایی هرچند با این مکاتب آشنا بود و بر همه این مکاتب تسلط داشت ولی روش و مشی فلسفی او مشی حکمت صدرالمتألهین بود. لذا کتابی که در فلسفه اسلامی نوشت مثل «بدایةالحکمه» و «نهایةالحکمه» و در تعلیقات اسفار، همه بر این مشربفلسفی است. یعنی حکمتی است که برهان را با عرفان به هم آمیخته میکند.
او نه تنها حافظ افکار گذشتگان بود و امین مطالب فکری پیشینیان، و نه تنها رسالت تدریسی این رشته را حفظ کرد، و نه تنها رسالت تعلیمی و تألیف این رشته اسلامی را حفظ کرد، بلکه رسالت ابتکاری را هم اعمال کرد، و آنچه را که خدای متعال به او اعطا کرد، بر این رشته علمی افزود و به یادگار گذاشت و به دیگران سپرد، او در بسیاری از مطالب عمیق فلسفی ابتکاراتی از خود به یادگار گذاشته است که به عنوان نمونه میتوان برهان صدیقین را نام برد.
یکی از مهمترین براهین توحید، برهان صدیقین است. برهان صدیقین تطوراتی را پشت سر گذاشته است. در فلسفه مشاء از زمان ابنسینا این برهان، با طرح خاصی بیان شد. شاگردان ابنسینا، کسانی که با فلسفه مشاء مأنوس بودند، خواه در نوشتههای بهمنیار، خواه در نوشتههای حکیم متأله محقق طوسی و دیگر شاگردان این رشته، برهان صدیقین با طرح خاصی بیان شد. وقتی دوره حکمت متعالیه فرارسید، این برهان با مبانی خاص فیلسوف جهان اسلام صدرالمتألهین(قدسسره) طرح شد و آن کمی و کاستی که در فلسفه مشاء، راجع به برهان صدیقین بود، در فلسفه صدرالمتألهین برطرف شد. کمکم در طی 4 قرن برهان صدیقین، تطورات کاملتری را پشت سر گذاشت. تا رسید به دوره علامه طباطبایی(قدس سره)
که به مرحله کمال نهائیاش رسید، علامهطباطبایی برهان صدیقین را خواه در درس، خواه در تعلیقات اسفار و دیگر تألیفاتشان، به طرزی بیان میکردند، و با ابتکار خاصی تقریر مینمودند که بر هیچ مقدّمهای از مقدمات فلسفی تکیه نمیکند یعنی برهان صدیقین را که از مهمترین براهین فلسفی است، میتوان اولین مسئله فلسفی قرار داد، بدون هیچ مقدّمهای، بدون اثبات اصالت وجود، تشکیک وجود، بساطت وجود، مساوقت وجود با شیئیت و دیگر مقدمات، میتوان مسأله برهان صدیقین را به عنوان اولین مسأله فلسفی مطرح کرد و نتیجه گرفت. این از ابتکارات علامهطباطبایی است.
همین برهان صدیقین را صدرالمتألهین مطرح کرده است ولی در حکم ردیف سوم یا چهارم مسائل فلسفی قرار داد، همین برهان را حکیم الهی سبزواری(قدسسره) مطرح کرده است ولی نتوانسته است آن را اولین مسأله فلسفی قرار بدهد، ولی با دقتی که استادعلامه طباطبائی اعمال کرد توانست این برهان را به اوج کمالش برساند و آن را از تمام مقدمات بینیاز کند تا به هیچ اصل و مقدمهای تکیه نکند.
در بسیاری از موارد دیگر نیز علامه طباطبائی، نظرات خاصی دارند که آن را اهل نظر در تعلیقات بر اسفار مییابند. ایشان نه تنها در فلسفههای شرق زمین و فلسفه اسلامی نظر و تبحر داشت، بلکه در فلسفه مغرب زمین و مکتبهایی که از دو بلوک شرق و غرب آمده است هم اطلاع کافی داشت و نشانه این نظر، «اصول فلسفه و روش رئالیسم» است.
انقلاب فرهنگی در حقیقت در عصر حاضر و در قرن ما، در حوزههای علمیه به برکت استاد علامه طباطبایی رضواناللّه علیه شروع شد. او بود که توانست فلسفه ماتریالیسم و دیگر شعب و جدولهای مکاتب مادی را تحلیل و بررسی کند و کمبودها و نقصهای آنها را ارائه کند، و در مقابل، مکتب الهی را، و فلسفه اسلامی را شکوفا کند و عرضه نماید، تا در پرتو این حق، آن باطل خزیده، و از بین برود.
مرحوم علامه، نه تنها فرهنگ غنی اسلام را در حوزهها احیاء کرد، نه تنها در عصر خود علوم اسلامی را در حوزهها احیاء کرد، بلکه با یک دست علوم اسلامی را در حوزهها و دانشگاههای ایرانزمین احیاء کرد و با دست دیگر این علوم زنده را به دو بلوک شرق و غرب صادر کرد. نوشتهها و تألیفات علامه به مغربزمین رفت و انقلاب فرهنگی را با دست توانای خود صادر کرد.
نه تنها نگذاشت حوزههای علمیه و دانشگاههای اسلامی ایران، فرهنگشان، فرهنگ مصرفی باشد، بلکه کوشید، فرهنگ حوزه علمیه، فرهنگ صادراتی باشد. یعنی خود را تغذیه کند و دیگران را هم بپروراند، این همان رسالت قرآن کریم و عترت طاهرین است که به عنوان فلسفه اسلامی در این فیلسوف الهی تجلی کرد و عمر پربرکتش را با این سیره علمی گذراند.
استاد علامه طباطبایی، چون در محضر اساتیدی تربیت شد که در فقه، فقیه نامور، و در اصول اصولی ماهر، در فلسفه حکیم متاله، بودند و در حکمت عملی و عرفان چون مرحوم قاضی از اولیاء الهی رضواناللّه علیه، عارف نامور بودند، او خود عصارهای از آن اساتید بود، لذا عقل نظری را با عقل عملی آمیخت، فلسفه را با عرفان آمیخت، یعنی آنچه را میگفت، میاندیشید، میفهمید، مییافت، و آنچه را مییافت میتوانست برهانی کند، وقتی در جلسه درس مطلبی را با بحثهای فلسفی طرح میکرد، شواهد عرفانی اقامه میکرد، وقتی در جلسه تدریس عرفان نظری «تمهید القواعد ابن ترکه» را تدریس میکرد، مسائل عرفانی را با براهین فلسفی تأکید میکرد، در یک جناح عارف بود و در جناح دیگر حکیم، و چون بر اساس حکمت متعالیه برهان از عرفان جدا نیست زیرا هر دو در خدمت قرآنند، و این روح الهی با قرآن پیوند ناگسستنی داشت، لذا توانست به برکت قرآن، عرفان و برهان را به هم مرتبط کند، هم مفسر قرآن باشد، هم عارف باشد و هم حکیم.
عرفان صحیح آنست که از قرآن مایه بگیرد، برهان صحیح آنست که از قرآن مایه بگیرد، قرآن است که عرفان صحیح میپروراند و خدا میشود «غایة آمال العارفین» و قرآن است که برهان میپروراند: «قل هاتوا برهانکم ان کنتم صادقین» لذا علامهطباطبایی چون در محضر قرآن بود، توانست هم اهل عرفان باشد و هم اهل برهان.
بر این اساس، سیره علمی او همراه با تقوای عملی بود و این نشاندهنده وارستگی درونی اوست، ما اگر قدرت فرق بین حق و باطل را در علامه دیدیم و از او مشاهده کردهایم بر این اساس است که او دارای تقوای درونی بود، و خدا وعده داد که انسان با تقوی، از فرقان برخوردار باشد: «ان تتقوا اللّه یجعل لکم فرقانا» اگر با تقوی بودید، خدا آن نوری که در پرتو آن نور، بین حق و باطل، و صدق و کذب فرق میگذارید، به شما اعطاء میکند، این نورانیت را خدا به کسی اعطاء میکند که وارسته و پارسا باشد: «اتقوااللّه و یعلمکم اللّه» و انسان باتقوی درهیچ اندیشهای نمیماند، در هیچ مشکل علمی فرونمیرود زیرا خداوند وعده داد که راه انسان با تقوی را بگشاید و هرگز راهش بسته نشود «و من یتقاللّه یجعل له مخرجا» پس هیچ اندیشمند باتقوائی در مسائل علمی نمیماند و هیچ حکیم متقی برای حل مسائل جهانبینی نمیماند، و هیچ عارف پارسا در دیدن جهان نمیماند، و هیچ دانشمند باتقوا در تحلیل مسائل انسانی و اسلامی نمیماند.
علامه طباطبایی از آن چنان تقوائی برخوردار بود که خداوند متعال، معلم او بود، خدای متعال فرقان بین حق و باطل به او داده بود، خداوند راه را برای او گشود، درها را به چهره او باز کرد، زیرا وقتی زمینه مستعد باشد، فیاض فیضش دائمی است. و اگر خدا بخواهد انسان پارسائی را مجموعه حکمت عملی و حکمت نظری عنایت کند، وسایل و وسائط خوبی برای او فراهم میکند، یکی از آن وسائط، داشتن آباء و اجداد دینی، علمی، اسلامی، الهی بود، او در یک خاندانی که رشته آن خاندان، رشته علم و تقوی بود، به دنیا آمد. در محضر اساتیدی در نجف، حکمت عملی و حکمت نظری را آموخت که هریک به نوبه خود نادره عصر بودند. عمرش را در حوزههای علمیه گذراند، شاگردانی به محضرش راه یافته بودند که هریک به نوبه خود ستارهای درخشان شدند. خداوند اگر بخواهد انسان را بپروراند، عمودین خوبی به او اعطاء میکند، هم اساتید خوب و هم شاگردان خوب، اساتید گذشته و شاگردان آینده، همه ستارهاند و اما علامه میشود آفتاب، آنها همه درند ولی واسطه عقد میشود علامه طباطبایی، او به حدی رسیده است که اساتید او را باید با او معرفی کرد، و مرحلهای را طی کرده است که بعدیها را باید به او منتسب کرد و با او نام برد و معرفی کرد.
او با قرآن زندگی کرد، او با قرآن زیست و با قرآن سفر کرد، و هم اکنون قرآن با اوست و هرگز از او جدا نمیشود، چون او هرگز از قرآن جدا نشد، چه اینکه با عترت و ولایت همراه خواهد بود و عترت و ولایت او را رها نخواهد کرد چه اینکه او آنها را رها نکرد.
درود الهی بر این حکیم متأله، بر این فقیه نامور، بر این اندیشمند اسلامی، بر این احیاءکننده علوم اسلامی، بر این طراح دائرةالمعارف عصر و قرن خود، روزی که به دنیا آمده است و روزی که رحلت کرده است و روزی که مبعوث میشود تا به جنةاللقاء برسد، و مشمول «یا ایتهاالنفس المطمئنه ارجعی الی ربک راضیه مرضیه فادخلی فی عبادی وادخلی جنتی» بشود. ـ سلام اللّه علیه و علی اجداده.